دانه های دل
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
به دریا می زدم در باد و آتش خانه می کردم
چه می شد آه ای موسای من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه می کردم
نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم
اگر می شد همه محراب را میخانه می کردم
اگر می شد به افسانه شبی رنگ حقیقت زد
حقیقت را اگر می شد شبی افسانه می کردم
چه مستی ها که هر شب در سر شوریده می افتاد
چه بازی ها که هر شب با دل دیوانه می کردم
یقین دارم سرانجام من از این خوبتر می شد
اگر از مرگ هم چون زندگی پروا نمی کردم
سرم را مثل سیبی سرخ صبحی چیده بودم کاش
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
علیرضا قزوه
دنبال من میگردی و حاصل ندارد
این موج عاشق کار با ساحل ندارد
باید ببندم کوله بار رفتنم را
مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد
من خام بودم، داغ دوری پخته ام کرد
عمری که پایت سوختم قابل ندارد
من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی:
از برف اگر آدم بسازی دل ندارد
باشد ولم کن باخودم تنها بمانم
دیوانه با دیوانه ها مشکل ندارد
شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد
موجی که عاشق میشود ساحل ندارد
مهدی فرجی
زیبا ترین ربا عیات خیام
يك چند به كودكي باستاد شديم
يك چند ز استادي خود شاد شديم
پايان سخن شنو كه ما را چه رسيد
از خاك در آمديم و بر باد شديم
______________________________________
سرمست به ميخانه گذر كردم دوش
پيري ديدم مست و سبوئي بر دوش
گفتم ز خدا شرم نداري اي پير ؟
گفتا كرم از خداست ، مي نوش خموش
_____________________________________
قومي متفكرند اندر ره ِ دين
قومي متحيرند در رشك و يقين
مي ترسم از آنكه بانگ آيد ز كمين
كاي بيخبران راه نه آنست ، نه اين
_______________________________________
با تو به خرابات اگر گويم راز
به زان كه به محراب كنم راز و نياز
اي اول و اي آخر خلق ، آن همه تو
خواهي تو مرا بسوز و خواهي بنواز
_______________________________________
اسرار ازل را نه تو داني و نه من
وين حل معما نه تو داني و نه من
هست از پس پرده گفتگوي من و تو
چون پرده برافتد نه تو ماني و نه من
_______________________________________
آنروز كه توسن فلك زين كردند
و آرايش مشتري و پروين كردند
اين بود نصيب ما ز ديوان قضا
ما را چه گنه ، قسمت ِ ما اين كردند
باز شب ماند و من و این عطش خانگی ام اشک در دامنم آویخت کـــــه دریا باشم خواب دیدم کــه تو می آمدی و دل می رفت یک نفر مثل پـــــری یک دو نظر آمد و رفت خنده زد کوچه به دنبال تبسم افتاد “آخــــــرش هم دل دیوانه نفهمید چه شد تا غــزل هست دل غمزده ات مال من است “آی تو، تو کـــــه فریب من و چشمان منی تو که ویران من بی خبر از خود شده ای در نگــــــــــــــاه تو که پیوند زد اندوه مرا ای دلت پولک گلنـــــــــار؛ سپیدار قدت چند روزی شده ام محرمت ایلاتی مــنتو که گندم، تو که حوا، تو که شیطان منی
باز هم یاد تـــــــو ماند و من و دیوانگی ام
مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم
محرم چشم ترم می شدی و دل می رفت:
با نگاهی به دل خسته ام آتش زد و رفت
باز دنبال جگر گوشه ی مــردم افتاد
یک شبه یک شبه دیوانه چشمان که شد”
من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است
تو که گندم، تو که حوا، تو که شیطان منی
تو که دیوانه ی دیوانه تر از خود شده ای”
چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا
چه کسی اشک مرا دوخته بر چارقدت؟
آخرش سهم دلم شد غمت ایلاتی من